خاطرات شروع دنیات

دندونت🤓😛😢

هانا هانا نمیدونم چرا این اتفاق انقد خوشحالم کرد اصلا احساس کردم تازه مامانت شدم میدونی چی شده تو دندون درآوردی😮🤓 رفته بودیم خونه دایی عیسی ۲۸ام دی ماه کلا بیتاب بودی به مامان جون گفتم فک کنم میخاد دندون هانا دربیاد آب دهنش کم شده و یکم بیتابه مامان جون نگاه کردو گفت درنیومده امروز فرداست ک دربیاد تو بغلم نشسته بودی دستمو دور شکمت حلقه زده بودم یهو دستمو گاز گرفتی یه چیز تیزی رفت تو دستم داد زد وای مامان دندون دارههههه بعد مامان جون استکانو گزاشت رو لثت تو هم گازش زدیو صدای تق تق دندونت ک به لیوان میخورد هممونو خندوند قوربونت برم الهیییییی دیگه هانام دندون داره 😢ولی دلم واسه لثه ی بی دندونت تنگ میشه😆 انقد شکمویی نمیشه از لثت عکس بگیرم ...
30 دی 1398

۶ماهگیت😍

هانای خوشگلم ۲روز پیش واکسن ۶ماهگیتو زدی عشقه دلم شبش تبت خیلی بالا بود کل شبو تا صبح از درد ناله میکردی دردت به جونم استامینوفن بهت دادم پاشویت کردم تا تبت اومر پایین امروز خوبی خداروشکر دیروز پاتو اصلا نمیزاشتی رو زمین این واکسنا اذیتت میکنه اما کمک میکنه بعدا دختر قوی بشی هانا غلت زدند یاد گرفتی میزارمت این سر خونه یهو میبینم اون سر خونه ای ببین تا کجا پیش رفتی😂 صدات کلفته وقتی از خودت صدا درمیاری ماکان میترسه و گریه میکنه قوربون صدات برم من😂😂😂😂 هانا هنوزم که بهت نگاه میکنم باورم نمیشه دختر منی باورم نمیشه مامانتم نمیدونم چرا هربار که میبینمت انگار بار اوله میبینمت نمیدونم قبلنم بهت گفتم یا نه اما هروز واسم یه حس تازه ای شب که میش...
26 دی 1398

هندونه ی مامان

هانا جونم امسال اولین یلدایی بود که تو پیشمون بودی پارسالم نصفه نیمه بودی آخه تو دل مامانی تشریف داشتی😁 رفتیم خونه مامان بزرگ همه بودن ولی سوگولی تو بودی اصلا رو زمین نزاشتنت همش بغلت میکردن آخر شبم از بس که از بغل این رفته بودی بغل اون خسته شده بودی انقد جیغ زدی که چندنفری تند تند لباساتو پوشیدیمو فرار کنان اومدیم خونه تا رسیدیم تو ماشین بیهوش شدیو خوابت برد یه جوری گریه میکردی ک بابا ترسیده بود😃 در پَس اون چهره آرومو مهربونت یه گودزیلا نهفته که هر چند وقت یه بار مارو میخاد قورت بده😂😂😂😂 واست یه دست لباس خوشگل یلدایی دوخته بودم خیلی بهت میومد از بس نازی همه چی بهت میاد یعنی هر چی بپوشی به چشم من بهت میاد و برازندته آخه عشق دل مامانی همه...
5 دی 1398
1